ای شام، کربلای تو یا زین العابدین
دل بزم ابتلای تو یا زین العابدین
یک عمر در فراق جوانان هاشمی
شد خونِ دل، غذایِ تو یا زین العابدین
شهادت امام سجاد(ع) بر عموم مسلمین تسلیت باد.
ای شام، کربلای تو یا زین العابدین
دل بزم ابتلای تو یا زین العابدین
یک عمر در فراق جوانان هاشمی
شد خونِ دل، غذایِ تو یا زین العابدین
شهادت امام سجاد(ع) بر عموم مسلمین تسلیت باد.
از حاتم طایی پرسیدند: بخشنده تر از خود دیده ای؟
گفت: آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفند بود، یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم، صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشنده تری؟
گفت: نه!
چون او هرچه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.
روزی ملانصرالدین غازی پخته برای حاکم تازه وارد هدیه میبرد. در بین راه گرسنگی بر او غلبه کرد، یک ران آن را خورد و باقی را به خدمت حاکم آورد. حاکم چون غاز بریان را یک پا دید،
پرسید: پس یک پای این غاز چه شد؟
ملا گفت: در شهر ما غازها یک پا بیشتر ندارند اگر باور ندارید غازهایی را که در کنار استخر ایستاده اند نگاه کنید.
حاکم نزدیک پنجره رفت دید که غازها روی یک پا ایستاده و به خواب رفته اند. اتفاقا در همان موقع چند نفر از فراشان آنها را با چوب زده و به آشیانه خود بردند.
حاکم رو به ملا کرد و گفت: نگاه کن دروغ گفته ای این غازها همه دوپا دارند.
ملا گفت: چوبی که آنها خوردند اگر شما خورده بودید عوض دو پا چهار پا فرار میکردید!!
وَمَن يَخْرُجْ مِن بَيْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَرَسُولِهِ
ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ
سوره ی نساء ایه ی 100
وقتی این آیه رو تلاوت میکنم ؛
دلم پرازحسرت و آرزو میشه
منزل های آخر بود که به تو پیوست
زهیر را میگویم
نمی دانم چه داشت که
روزهای بهشتی اش را کنار تو میگذراند
فقط میدانم بانویی داشت
که تحسین همه را برانگیخته
به دنبالش فرستاده بودی که ببینی اش
دل دل کرده بود که بیاید یا نه
بانو اما بر او نهیب زده بود که:
پسر دختر رسول خدا
تو را خوانده و تو تردید میکنی؟
وقتی هم که برگشت
گفت اقا فرمودند:
سرت در راه ما بریده خواهد شد
با قلب زهیر چه کرده بودیدمولاجان؟
حسین جان !
یک نگاه ازجنس نگاهی که به زهیرکردید به قلب زار منم بکنید.
نگاهش کنی دریاست
نگاهش نکنی یک تکه سنگ.
قلبم را کف دستانم گرفتهام
به امید نگاهت
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند آیاشود که گوشه ی چشمی به ماکنند.
** * زهیر باش دلم تابه کربلا برسی ***
خیلی هنر کنید قرآن بخوانید و زیارت عاشورا، اما کیست که نداند شمر، حافظ قرآن بود. پسوند «حجت الاسلام» و «آیت الله» سند اعتبار و وجاهت کسی نبوده و نیست و نخواهد بود. اما کیست نداند که «عمرسعد» آن «اصغر کُپک» مختار نامه نبود و آیت الله العظمی عمر سعد کوفه بود.
شما خود را عمار دربار علی - احیانا- اگر ندانید، سرباز سید علی که - حتما- می دانید؛ اما کیست که نداند شمر سردار سپاه مولا علی در صفین بود و هم او سر قدسی حسین را روی «زانوی غم» نشاند. اثبات عشق با «نامه» ممکن نمی شود و رسم عاشقی به نوشتن هزاران نامه نیست؛
کیست که نداند شبث ابن ربعی - یک از آن هزاران بود که - نامه «فدایت شوم» به حسین نوشت و او را به کوفه خواند تا آخر سر، جزء همان ده نفری شود که بر پیکر مطهر حسین اسب تاختند. سند دلخوشی به رابطه خویشی را، تنها شیطان است که مهر و امضاء می کند. نسب و خویشی انسان، سبب احترام می تواند باشد، اما دلیل حق بودن هیچکس نیست. «سیادت» شاید در وزن و قافیه، به «حقانیت» نزدیک باشد، اما مترادفش نیست. کیست که نداند عمر سعد از خویشان حسین بود که فرمان حمله بر او را - با رها کردن اول تیر - صادر کرد…؟
چه زمانی انسان شروع به پیر شدن می کند؟
زمانی که خاطره هایتان از آرزوهای تان پر رنگ تر می شود. شما شروع به پیر شدن می کنید!
زمانی که عاقل می شوید و می پذیرید که نمی توانید شرایط را تغییر دهید.
زمانی که گذشته تان شما را بیشتر به خودش مشغول می کند تا آینده.
زمانی که ثبات و سکون را به تغییر و مسافرت ترجیح می دهید،
بعضی ها تا آخر عمرشان پیر نمی شوند.
اصلا پیر شدن یک انتخاب است..!
اگر دلتون گرفته یا دنبال یه حال خوش معنوی هستید توصیه میکنم دیدن این کلیپ بسیار زیبا و تاثیر گذار رو از دست ندید.
امام حسین علیه السلام میفرمایند:
مهدی ما در عصر خودش مظلوم است ، تا میتوانید درباره ایشان سخن بگویید و قلم فرسایی کنید ، بیش از آنچه نوشته شده و گفته شده باید در باره اش گفت و نوشت…
صحیفه مهدیه ، صفحه ۵۴
امام مهدی عجل الله فرجه میفرمایند:
من دعا گوی هر مؤمنی هستم که مصیبت جد شهیدم را یاد کند و پس از آن برای تعجیل فرج من دعا کند.
مکیال المکارم ، جلد ۱ ، صفحه ۳۳۳
حجت الاسلام و المسلمین رفیعی _ امیدواری در کربلا
شده آسمان خیمه ی غم
زمین و زمان غرق ماتم
دوباره افق رنگ خون است
سلام ای هلال محرم
شاگردی از استادش درباره ی جلب رضایت خدا و بهترین راه آن پرسید.
استاد گفت: به گورستان برو و به مرده ها توهین کن!
شاگرد دستور استاد را اجرا کرد و نزد او برگشت.
استاد گفت: جواب دادند؟
شاگرد گفت : نه.
استاد گفت: پس بار دیگر به آنجا برو و آن ها را ستایش کن!
شاگرد اطاعت کرد و همان روز عصر نزد استاد برگشت. استاد بار دیگر از او پرسید که آیا مرده ها جواب دادند؟ و شاگرد گفت : نه.
استاد گفت: برای جلب رضایت خدا، همین طور رفتار کن!
نه به ستایش های مردم توجه کن و نه به تحقیر ها و تمسخر هایشان!
بدین صورت است که می توانی راه خودت(راه خدا) را در پیش گیری.