حکایات ملا نصر الدین
روزی ملانصرالدین غازی پخته برای حاکم تازه وارد هدیه میبرد. در بین راه گرسنگی بر او غلبه کرد، یک ران آن را خورد و باقی را به خدمت حاکم آورد. حاکم چون غاز بریان را یک پا دید،
پرسید: پس یک پای این غاز چه شد؟
ملا گفت: در شهر ما غازها یک پا بیشتر ندارند اگر باور ندارید غازهایی را که در کنار استخر ایستاده اند نگاه کنید.
حاکم نزدیک پنجره رفت دید که غازها روی یک پا ایستاده و به خواب رفته اند. اتفاقا در همان موقع چند نفر از فراشان آنها را با چوب زده و به آشیانه خود بردند.
حاکم رو به ملا کرد و گفت: نگاه کن دروغ گفته ای این غازها همه دوپا دارند.
ملا گفت: چوبی که آنها خوردند اگر شما خورده بودید عوض دو پا چهار پا فرار میکردید!!