مدیریت حوزه علمیه استان مرکزی***

بسم رب الشهداء والصدیقین
 حدیث روز تماس  فهرست تصاویر
برگزاری آزمون ورودی مدرسه جدیدالتاسیس نرجسیه
ارسال شده در 18 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در مناسبت ها

 

 

برگزاری آزمون ورودی مدرسه جدیدالتاسیس نرجسیه  شهر سنجان

برگزاری آزمون ورودی مدرسه جدیدالتأسیس نرجسیه شهر سنجان در روز جمعه  17/09/1391 در دفتر امام جمعه محترم شهر سنجان  برگزار شد.

در این آزمون حجة الاسلام والمسلمین حسینی پور امام جمعه محترم شهر سنجان و حجة الاسلام والمسلمین زارع مدیر حوزه های علمیه خواهران استان مرکزی از نحوه برگزاری  بازدید به عمل آوردند.

لازم به ذکر است این آزمون برای ورودی ترم بهمن ماه  ، اولین بار در استان مرکزی برگزار شد.

 

 

 

نظر دهید »
ناگفته هایی درباره سرداب حرم حضرت عباس (ع)
ارسال شده در 14 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در مناسبت ها

 

 

ناگفته هایی درباره سرداب حرم حضرت عباس (ع)

به نقل از : پايگاه خبري حج و زيارت

 

علیرضا فداکار، معاون ستاد بازسازی عتبات عالیات عراق با اشاره به سفر چندسال پیش خود به عتبات پس از سقوط صدام و زیارت سرداب حرم حضرت اباالفضل‌العباس(ع) اظهار داشت: بنده در سال 82 و تقریبا 6 ماه پس از سقوط صدام به سرداب حرم حضرت مشرف شدم.

 

وی افزود: علت اینکه برخی از حرم‌های مطهر ائمه(ع) دارای سرداب هستند به این خاطر است که به مرور زمان، زمین‌های اطراف حرم به خاطر ساخت و سازها،گذر زمان، وزش باد و شرایط جوی از سطح حرم بالاتر آمده است و به این دلیل سرداب ایجاد شده است به طور مثال در نجف اشرف علت اینکه حرم حضرت امیرالمؤمنین‌(ع) سرداب ندارد به این خاطر است که حرم حضرت در بالاترین نقطه شهر واقع شده اما در کربلای معلی، حرم حضرت سیدالشهدا (ع)و حرم حضرت اباالفضل‌العباس(ع) در گودی واقع شده است .

 

فداکار خاطرنشان کرد: اما سرداب حرم حضرت اباالفضل‌العباس(ع) حدودا 4 مترپایین‌تر از سطح حرم قرار دارد و ما به اتفاق شیخ مهدی کربلایی، امام جمعه حرم امام حسین‌(ع) به این سرداب مطهر وارد شدیم و در واقع تا پیش از این تاریخ، سرداب حرم حضرت کاملا قفل بود و کسی اجازه ورود به آن را نداشت.

 

 

معاون ستاد بازسازی عتبات عالیات یادآور شد: در سرداب حرم حضرت اباالفضل(ع) چیزهایی دیدم که برایم آن روز را بعنوان شیرین‌ترین وزیباترین روز طول عمرم رقم زد.

فداکار در توضیح مشخصات سرداب حرم حضرت اباالفضل‌العباس(ع) گفت: پس ازآنکه از صحن حرم وارد رواق می‌شوید در ادامه شما وارد محدوده گنبد‌خانه می‌شوید که می‌توان همین رواق‌ها را در قسمت سرداب نیز در نظر گرفت که باعرض 1.5 متر در 2 متر به صورت گنبدی پوشانده شده و قسمت پایین پای حضرت مسیری دارد که وارد محوطه گنبد خانه در قسمت سرداب می‌شود.

 

 

معاون ستاد بازسازی عتبات عالیات افزود: در داخل سرداب وقتی به قسمت زیرگنبدخانه رسیدیم، بخشی بود که تا ارتفاع کمر به داخل آب رفتیم؛ در واقع محوطه داخل سرداب حرم حضرت تا ارتفاع حدود یک متر و 10 سانت در آب قراردارد و این قسمت از سرداب به گونه‌ای ساخته شده که یک نفر بیشترنمی‌‌تواند از آن عبور کند.

 

 

 

 

وی ادامه داد: پس از ورود به این قسمت از سرداب، شیخ مهدی کربلایی در جلوحرکت می‌کرد و من پشت سر او تا که به قبر مطهر حضرت اباالفضل‌العباس (ع) رسیدیم.

 

 

فداکار تصریح کرد: وقتی به قبر مطهر حضرت در سرداب رسیدیم، من دست خود رابه داخل آبی بردم که بر روی قبر مطهر حضرت ایستاده بود و جرعه‌ای از این آب نوشیدم، تا ارتفاع حدود 10 سانت بر روی قبر مطهر حضرت آب ایستاده بود وبه تمام مقدسات قسم تا آن لحظه از عمرم آبی‌ گواراتر و زلال‌تر از این آب ندیده و ننوشیده‌ بودم.

 

وی گفت: در آن لحظاتی که در داخل سرداب حرم حضرت اباالفضل‌العباس(ع) درحرکت بودیم کسی متوجه حال خود نبود و و با حرکتمان، آب موج برمی‌داشت؛ درآن لحظات این احساس به من دست داد که این آب در اطراف قبر به حضرت اباالفضل(ع) التماس می‌کند و اگر روزی پرده‌ها کنار رود، حقایق بزرگی مشخص می‌‌شود، بواسطه این آب بود که حضرت اباالفضل‌العباس(ع) ساقی طفلان عطشان حرم در کربلا نا امید شد و تصور می‌کنم که خداوند اینگونه مقدر کرده این آب باید برای سالیان سال همین‌طور دور قبر مطهر حضرت عباس‌(ع) دور بزند و درآن لحظه تنها چیزی که از ذهنمان می‌گذشت این بود که آب در حال التماس کردن به حضرت است.

 

 

 

فداکار با بیان این نکته که در زمانی که به داخل سرداب حرم حضرت اباالفضل(ع) رفته‌ بودم زمستان بود، گفت: البته ممکن است که در فصل تابستان یا زمستان مقداری از سطح آب داخل سرداب تغییر کند و زمانیکه درداخل سرداب حرکت می‌کنیم آب به ارتعاش درمی‌آید و این تصور ایجاد می‌شودکه آب در حال حرکت است اما در واقع این آب ساکن است و طبق قانون طبیعت اگرآب برای مدت کوتاهی در جایی راکد و ساکن باقی بماند، سبزه می‌زند و طعم وبو می‌گیرد و امکان استفاده از آن نیست اما آب سرداب حرم حضرت اباالفضل‌العباس(ع) زلال‌ترین، شفاف‌ترین و گواراترین آب این عالم است.

 

وی با بیان این نکته که سرداب حرم حضرت اباالفضل‌العباس‌(ع) به حرم امام حسین(ع) راه ندارد و در گذشته حرم حضرت سیدالشهدا(ع) دارای سرداب بوده که به مرور زمان این سرداب پر شده است، افزود: در حال حاضر مجددا سرداب حرم حضرت اباالفضل‌العباس(ع) از قسمت گنبدخانه بسته شده و دیگر کسی حق ورود به این سرداب را ندارد؛ در گذشته آب سرداب حرم حضرت اباالفضل(ع) برای تبرک دراختیار زائران قرار می‌گرفت اما هم‌اکنون این کار نیز متوقف شده است.

 

معاون اجرایی ستاد بازسازی عتبات عالیات خاطرنشان کرد: زمانی این مسئله مطرح شده بود که آب سرداب حرم حضرت اباالفضل(ع) را به خاطر احتمال زیانی که می‌تواند برای بنای حرم داشته باشد قطع و خشک کنند اما این احتمال مطرح شد که اگر این آب قطع شود لایه‌ای که خشک می‌شود ترک برمی‌دارد و شاید همین عامل باعث شود که رواق‌های حرم نیز ترک بخورند و بنای ساختمان حرم حضرت با این آب سازگار شده است و به این دلیل بود که چنین کاری انجام نشد.

 

وی با اشاره به قرار گرفتن بنای حرم حضرت‌اباالفضل‌العباس بر روی این سرداب و آبی که همیشه در سرداب حضرت وجود دارد، خاطرنشان کرد: قطعاساختمان و بنایی که بر روی آب بنا شده باشد پس از گذشت مدت زمانی تخریب می‌شود و از بین می‌رود اما بنای حرم حضرت اباالفضل‌العباس(ع) از همان ابتدا بر روی این سرداب و آب بنا شده و این امر تأثیری بر روی استحکام حرم حضرت نداشته است؛ بسیاری از کم ‌و‌کیف این امر روشن نیست که این موضوع چیزی جز معجزه نمی‌تواند باشد.

 

 

 

1 نظر »
کلاس آموزشی حقوق اخلاقی همسران ویژه طلاب و همسرانشان در مدرسه فاطمة الزهرا (س) اراک برگزار شد.
ارسال شده در 14 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در اطلاعات عمومی

 

 

 

کلاس آموزشی حقوق اخلاقی همسران ویژه طلاب و همسرانشان در مدرسه فاطمة الزهرا (س) اراک برگزار شد.

 

به گزارش خبرنگار مدرسه فاطمة الزهرا (س) اراک ، در روز پنج شنبه مورخ 9/9/91 کلاس آموزشی حقوق اخلاقی همسران  به مدت 30 :2 ساعت پیرامون تحکیم خانواده براساس آموزه های دینی ، مبانی روان شناختی و قوانین حاکم برکشور و همینطور جهت رفع پاره ای از مشکلات خانوادگی طلاب ،  باحضور طلاب وهمسرانشان توسط جناب آقای دکتر نظافتی  برگزار گردید که در پایان مدعوین بر تداوم برگزاری این جلسات به صورت دوره ای تاکید داشتند.

 

 

 

1 نظر »
ستاره ای به نام ناهید
ارسال شده در 12 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در اخبار استان

 

 

رشادت دختري 16 ساله كه جان داد تا حرمت امامش نشكند

پيش از اينكه شهيد ناهيد فاتحي كرجو به عنوان شهيده سال سازمان بسيج مستضعفين معرفي شود، به سفارش يكي از دوستان در معرفي شهداي مهجور و مظلوم غرب به نام اين شهيده بزرگوار رسيدم.

به گزارش فرهنگ به نقل از جوان، بعد از ۳۳ سال شايد انتخاب اين شهيد به عنوان شهيده سال و توجه رسانه‌ها اندكي از مهجوريت شهداي كردستان و مظلوميت زنان شهيده بكاهد. آنچه در مورد اين شهيد برايم بسيار قابل توجه و تأمل مي‌نمود، استقامت و رشادت دختري بود كرد كه هر نوع شكنجه را در مدت اسارتش با دستان پليد كومله و ضدانقلاب كه بحق شقاوت و رضالت را در حقش تمام كرده بودند تحمل كرده و تاب آورده بود؛ شكنجه‌هايي كه حتي شنيدنش بيش از هرچيزي دل انسان را مي‌لرزاند. بعد از كمي تحقيق و هم‌صحبتي با برادر شهيد فرزاد فاتحي كرجو به محل دفن شهيد و مزارش در بهشت زهرا تهران رفتم. اينكه چرا از محل شهادت تا محل دفن اين شهيدفرسنگ‌ها فاصله هست؟! خود حكايتي دارد شنيدني!
مزارشهيده ناهيد فاتحي كرجو را مأواي خويش ديده و عهدي با شهيد براي زيارت مقتلش بستم. چندي بعد، خبر رسيد كه قرارگاه حاج احمد متوسليان جبهه جهادي منتظران خورشيد به همراه خاكريز رسانه‌اي عازم روستاي هشميزاست. براي آشنايي با شهيده ناهيد فاتحي كرجو راهي سنندج و روستاي هشميز مقتل اين شهيده و محل زنده به گور كردنش مي‌شويم و دلخوش از اينكه همسفرمان پدري است رنج كشيده از پس سال‌ها دوري وانتظار؛ دوري به خاطر حضور مداومش در جبهه‌ها و انتظاري كه طعم تلخش را در چهره معصومانه پدر به رخ مي‌كشد. محمد فاتحي كرجو پدر شهيده و خواهرش شهلا فاتحي كرجو در اين سفر همراهي‌مان مي‌كنند. آنچه در پي مي‌آيد حاصل اين همسفري است، خواندنش خالي از لطف نيست.

در مسير هشميز…

فرياد بي‌صدايش هنوز از پشت تپه‌هاي هشميز به گوش مي‌رسد. آري! ارتفاعات هشميز نداي دختر نوجوان بسيجي را به خاطر دارد و فريادهاي الله‌اكبرش را خوب در خاطر ثبت نموده است. بايد روستاي هشميز را ببينيد تا آنچه از غربت، معصوميت و مظلوميت يك دختر كرد مسلمان، اسير شده در دستان جنايتكارانه كومله و ضدانقلاب برايتان مي‌گويم به نيكي حس كنيد.
حكايت، حكايت سفر به سرزميني است كه مدال افتخار رشادت يك دخترك نوجوان ۱۶ ساله را براي هميشه در تارك خود به ارمغان دارد. هشميز روستايي است در ۴۵ كيلومتري سنندج و در بخش شرقي هورامان.

مي‌خواهم از سيلي سرد وناجوانمردانه كومله در ارتفاعات غريبانه و سرد سال‌هاي هجر و فراق هشميز برايتان بگويم، مي‌خواهم از درد و رنج كشيدن‌هاي ناهيد فاتحي كرجو بگويم، مي‌خواهم از شكنجه‌هاي ناجوانمردانه انسان‌هاي شقي بگويم كه از هيچ نوع آزاري در حق ناهيد اين فاتح هشميز دريغ نداشتند. مي‌خواهم از نگاه معصومانه‌اي برايتان بگويم كه نتوانست دل سنگ جلادان را بلرزاند. وقاحت مي‌خواهد تاختن تازيانه نامردي بر پيكر دخترك هشميزي كه تنها جرمش انقلابي بودن، بسيجي بودن وحمايت از ولايت فقيه زمانش بود.آري! تمام اين شكنجه‌ها و عذاب‌ها و ناجوانمردي‌ها تنها براي اهانت نكردن به مولايش امام خميني(ره) بود. آن كوردلان فقط مي‌خواستند يك جمله از ناهيد بشنوند؛ ناهيدي كه عاشقانه و عارفانه راهش را برگزيد وزنده به گورشد تا شايد خاك غفلت ازروي چشمان پليد اشقيا زدوده شود و در نهايت بشود، سميه كردستان.

كوه‌هاي صعب‌العبور هشميز، راوي صلابت ناهيد

همراه پدر شهيده محمد فاتحي كرجو مي‌شويم، كوه‌هاي سر به فلك كشيده و صعب‌العبور را با تمام دلتنگي‌مان طي مي‌كنيم. در مسير رسيدن به روستاي هشميز به حس غريبانه ناهيد مي‌انديشم، به استقامت يك دختر ۱۶ ساله به اسارت برده شده، به جاده پر نشيب اسارتش، به پيچ‌هاي خوفناك غريبي‌اش…
پدر شهيد با لهجه شيرين كردي‌اش برايم از دردانه‌ انقلابي‌اش مي‌گويد: ناهيدم در چهارم تير ماه ۱۳۴۴ در سنندج به دنيا آمد. مادرش سيده زينب شيعه و بسيار مذهبي و متدين بود. من آن زمان جزو پرسنل ژاندارمري بودم. فرصت زيادي براي حضور در خانه و همراهي با همسرم در تربيت بچه‌ها نداشتم. همه زحماتشان بر دوش مادرشان سيده زينب بود. او فرزندانش را با عشق به اهل بيت(ص) تربيت كرده بود. ناهيد بسيار مذهبي و شجاع تربيت شده بود.


تلاش براي خود‌سازي معنوي

بيش از هر چيزي به تلاوت قرآن كريم اهميت مي‌داد. بيشتر مواقع قرآن را ختم مي‌كرد. در ماه مبارك رمضان در كلاس‌هاي قرآن شركت داشت. صوت زيبايي در قرائت قرآن داشت. اندوه و حزني در صوتش بود كه از قرائت كلام خدا لذت مي‌برديم. در همه حال در تلاش براي خود‌سازي معنوي بود. او با اين كار خودش را سبك مي‌كرد. به آرامشي خاص مي‌رسيد. ناهيد دختر كم‌حرفي بود اما در بيان احكام و احاديث بسيار با شوروشوق رفتار مي‌كرد. به دنبال فراگرفتن علم و دانش و بسيار هم كنجكاو بود. كنجكاوي‌هايش در برخي مواقع كلافه‌مان مي‌كرد. خيلي هم علاقه‌مند شغل معلمي بود.

فرزندي دوست‌داشتني!

ناهيد دختري مهربان بود. چهار سال بيشتر نداشت اما تا سر كوچه هم كه مي‌رفت، محجبه بود. خيلي به حجابش اهميت مي‌داد، به دوستان و خواهرانش هم سفارش رعايت حجاب مي‌كرد. بسيار هم اهل نظافت و تميزي بود، يادم هست يك بار ديدم چادر سرش كرده و در چارچوب در حياط نشسته گفتم: «ناهيدجان چرا نمي‌روي با بچه‌ها بازي كني؟!» گفت: «باران آمده زمين خيس است چادرم كثيف مي‌شود.» به خاطر شرايط شغلي‌ام زياد به مأموريت مي‌رفتم، هنگام خروج از خانه مي‌آمد و من را در آغوش مي‌گرفت. من همه فرزندانم را دوست داشتم اما رفتارهاي محبت‌آميز ناهيد، او را دوست‌داشتني‌تر كرده بود.

عاشق ولايت امام خميني(ره)

زماني كه بزرگ‌تر و با جريانات انقلاب اسلامي آشنا شد، راهش را انتخاب كرد. در جلسات مبارزه با رژيم شركت مي‌كرد. هميشه در صف اول تظاهرات بود. در تظاهرات سال ۱۳۵۷شركت گسترده‌اي داشت. بارها هم با سرو صورت و بدني كبود و زخمي به خانه مي‌آمد. چند باري هم او را شناسايي كرده بودند وكتك زده و قصد دستگيري‌اش را داشتند كه فرار كرده بود. علاقه عجيبي به امام خميني(ره) داشت. عاشق ولايت فقيه بود و در آخرجان خودش را هم بر‌اي ارادتش نثار كرد. روز ۱۲ بهمن كه براي بار اول امام خميني(ره) را از تلويزيون ديد، مرا صدا كرد و گفت: «بابا! آقاي خميني است»، با دستانش روي صفحه تلويزيون كشيد و گفت: «خيلي دوست دارم امام را ببينم و با او از نزديك صحبت كنم.» او يكي از همان سربازان در گهواره‌اي بود كه امام خميني به آن اشاره داشت.

بغض‌هاي پدرانه آرام و بي‌صدا

حاصل بغض‌هاي گاه و بي‌گاه پدرانه‌اش مي‌شود اشك‌هايي روي صورت چروكيده‌اش. او اما با غرور خاصي از ناهيد سخن مي‌گويد: زماني كه كومله ناهيد را ربود من در منطقه عملياتي و در جبهه‌هاي جنگ بودم. وقتي از ربودنش مطلع شدم بسيار ناراحت و مضطرب شدم. بعد از ربوده شدن ناهيد، كوچه پس‌كوچه‌هاي شهر را به دنبال او مي‌گشتم. در آن گيروبند و هرج و مرج شهر، بي‌هيچ نتيجه‌اي از جست‌وجو، كشان‌كشان خود را به خانه مي‌رساندم تا شايد كابوس نبودن‌هاي ناهيدم تمام شده و او را در خانه بيابم. به همسرم مي‌گفتم: «تو نتوانستي از دخترمان مراقبت كني؟!» اما او به خيلي از نقاط سنندج رفت تا ناهيد را بيابد. فشار عصبي زيادي را هم تحمل كرد. در همين اوضاع و شرايط بود كه پسرم علي را هفت ماهه به دنيا آورد.

فاتحانه در بهشت‌زهرا(س)

بعد از اينكه سيده زينب پيكر ناهيد را در روستاي هشميز پيدا كرد، او را به تهران برد، به خاطر مسائل آن روز كردستان، صلاح نديد تا ناهيد را در كردستان دفن كند. ضد انقلاب و كومله تهديد كرده بودند به پيكرش هم جسارت خواهند كرد. براي همين بود كه پيكر ناهيد را در بهشت‌زهراي تهران به خاك سپرد. همسرم با بچه‌ها به تهران رفت و با هر سختي و مشقتي بود روزگار گذراند. من موافق مهاجرت به تهران نبودم، مي‌خواستم در كردستان بمانم. براي همين از هم جدا شديم. سيده زينب در سال ۱۳۷۸به رحمت خدا رفت و در جوار دخترش آرام گرفت. دوست صميمي او هم دختري به نام «شمسي» بود. گروهك‌ها قبل از ربوده شدن ناهيد او را در خانه‌اش به رگبار بستند و شهيد كردند. اينجا ديگر گريه‌هايش امان نمي‌دهد تا از سال‌هاي دوري، از دلتنگي‌هايش بپرسم…

نامزدش از اعضاي كومله بود

خواهر شهيد، شهلا فاتحي كرجو در حالي كه كنارم مي‌نشيند، مي‌گويد: سلام من به كوه‌هايي كه پس از عبور سال‌ها طنين دهشتناك درد و رنج خواهرم را اينگونه به من مي‌رسانند.
شهلا اشك‌هايش را پاك مي‌كند و از خواهرش برايم مي‌گويد: ناهيد ۱۵ ساله بود كه خواستگار داشت. خواستگارش شغل، درآمد و‌ وضعيت خوبي داشت اما ناهيد‌ راضي نبود. فاصله سني زيادي با هم داشتند. مراسم مختصري برگزار شد. داماد گاهي به خانه ما مي‌آمد. در همان برخورد‌هاي اوليه خانواده متوجه شده بودند كه آنها با هم سنخيتي ندارند. بعضي شب‌ها كه در خانه ما بود، نيمه شب از خانه بيرون مي‌رفت، بعد از چند ساعت دوباره برمي‌گشت. مدتي بعد سپاه او را به خاطر فعاليت‌هاي ضدانقلابي‌اش دستگير كرد. او يكي از افراد كومله بود كه بعد از محاكمه اعدام شد. بعد از قضيه نامزدي‌اش، تمام فكر و دهنش مطالعه و خواندن قرآن بود. اما خيلي به او فشار آورده بودند. تحمل حرف مردم را ‌نداشت. به او مي‌گفتند: «تو جاسوس كومله‌اي» چون نامزدش هم از اعضاي كومله بود. برخي ديگر هم مي‌گفتند: «تو جاسوس سپاهي كه نامزدت را لو داده‌اي!» اما همه حرف‌هايشان دروغ بود.
 
روز‌هاي سرد دي ماه ۱۳۶۰

در يكي از روز‌هاي سرد دي ماه ۱۳۶۰ وقتي ناهيد از كلاس قرآن برمي‌گشت، دندان‌درد شديدي مي‌گيرد و مجبور مي‌شود تا به دندانپزشكي مراجعه نمايد. ناهيد به درمانگاهي در ميدان آزادي سنندج مي‌رود. هوا تاريك و شب فرامي‌رسد اما خبري از ناهيد نمي‌شود. آن روز تا صبح را نمي‌دانم خانواده چطور تحمل كردند؟! فردا صبح زود مادر در پي گمشده‌اش به خيابان‌هاي اطراف درمانگاه مي‌شتابد. از همه افرادي كه او را مي‌شناختند هم پرس و جو مي‌كند، از دوستان، همكلاسي‌ها از همه و همه… تا اينكه چند نفري كه ناهيد را مي‌شناختند، گفتند كه «ناهيد را در حالي كه چهار نفر او را گرفته بودند و با تهديد و زور قصد سوار كردن ناهيد را به داخل ميني‌بوسي داشته‌اند، ديده‌اند.»

ديار به ديار مادرانه در التهاب

مادر به هر طريق ممكن راننده ميني‌بوس را پيدا مي‌كند و از او درباره ناهيد مي‌پرسد. راننده با تمام وجود ترسيده ولي با اصرار مادر مي‌گويد: «ناهيد و آن چند مرد را در يكي از روستا‌هاي اطراف سنندج پياده كرده است.»
مادر با پاي پياده، روستاهاي اطراف را به جست‌وجوي ناهيد مي‌پردازد اما او را پيدا نمي‌كند. از طرفي هم پس از ربوده شدن ناهيد، مرتب نامه‌هاي تهديدكننده به خانه‌مان مي‌انداختند، زنگ خانه را مي‌زدند و فرار مي‌كردند. در آن نامه‌ها، خانواده را تهديد مي‌كردند كه اگر با نيروهاي سپاه و پيشمرگان انقلاب همكاري كنيد، بقيه فرزندان‌تان را مي‌دزديم و آنها را مي‌كشيم. اضطراب و نگراني تمام خانه ما را فرا مي‌گيرد. مادر اما بي‌صبرانه همه جا را مي‌گشت تا خبري از ناهيد بگيرد.

جاسوس امام خميني (ره)

مادر در زمستان سرد و سخت آن سال‌ها براي يافتن ناهيد به همه روستاي كردستان مي‌رود، سقز، ديواندره، بوكان، مريوان، آبادي‌هاي اطراف و شهر‌هاي مختلف و…
هر جايي كه مي‌دانست كومله مقر دارد، مي‌رفت و جست‌وجو مي‌كرد. مدتي بعد از ربوده شدن ناهيد، خبر مي‌رسد دختري را در روستاهاي كردستان با دستاني بسته و سري تراشيده به جرم اينكه «جاسوس خميني است» مي‌چرخانند. از ربوده شدن ناهيد ۱۱ماه مي‌گذشت كه مادر، ناهيد را با بدني مجروح، سر تراشيده و دست قطع شده در ارتفاعات و سنگلاخ‌هاي روستاي هشميز زنده به گور شده مي‌يابد. شهيده ناهيد فاتحي كرجو مظلومانه در ۶‌ آذرماه۱۳۶۱آسماني شد. ضدانقلاب و كومله شرط رهايي ناهيد را توهين به حضرت امام خميني(ره) قرار مي‌دهند، اما خواهرم استقامت مي‌كند و در برابر خواسته‌هاي آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگي با ذلت ترجيح مي‌دهد. مردم روستا، در آن شرايط سخت كه جرئت دم زدن نداشتند، به وضعيت شكنجه وحشيانه اين دختر اعتراض كرده بود. بعد از مدتي به آنها گفته شد، او را آزاد كرده‌اند اما حقيقت چيزي جز شهادت ناهيد نبود. ضدانقلاب مدرسه‌اي را براي نگهداري ناهيد و مبارزان انقلابي تدارك ديده بودند و همه‌شان را به شهادت رسانده بودند.

هشميز، شرمنده از يادآوري روزهاي تاريكش

ثانيه خانم، يكي از اهالي روستاي هشميز است، او را هم در گشت و گذارمان در اين روستا ملاقات مي‌كنيم. او آن روزهاي ناهيد را خوب به ياد دارد. او مي‌گويد: «روزهاي سخت و سرد زمستان ۱۳۶۰ را خوب به خاطر دارم. در مسجدي كه ميان روستاست، يك بار زني را ديدم كه لباس مردان كرد را پوشيده بود، سرش تراشيده و بدنش رنجور و درد كشيده بود، چند باري او را ديدم، اسمش را پرسيدم، او گفت كه نامش ناهيد است، گفتم: «چرا اين شكل و قيافه هستي؟! اينها كه هستند؟» او با حالتي رنجور گفت: «ضدانقلاب و كومله من را به جرم حمايت از امام خميني و بسيجي بودنم گرفته‌اند.» ثانيه خانم ادامه مي‌دهد: به ناهيد گفتم بيا تا من به تو كمك كنم تا فرار كني! اما ناهيد گفت: «اگر من فرار كنم اين بي‌انصاف‌ها به تو، خانواده و مردم روستا رحم نمي‌كنند، من راضي نيستم كه كسي به خاطر من به خطر بيفتد. اينها همه را آزار خواهند داد.»
آري ثانيه خانم از درد و تنهايي ناهيد برايمان مي‌گويد، او از صلابت دختركردستاني به خوبي ياد مي‌كند. مردم هشميز هم در اطراف بلندي‌ها و بام‌هاي خانه‌هايشان نظاره‌گرمان هستند و من نيك مي‌دانم مردم روستاي هشميز از به ياد آوردن آن روزها شرم دارند. از هر كدامشان كه بپرسي فرقي ندارد، با تأسف سرش را تكان مي‌دهند و سكوت مي‌شود مهري بر تمامي حرف‌هاي ناگفته‌شان…
 
دو ركعت راز و نياز خواهرانه

نزديكي‌هاي مقتل ناهيد، شهلا ديگر تاب نمي‌آورد و به سمت محل زنده به گور كردن ناهيد مي‌دود. شهلا گويي به آخر دنيا رسيده باشد، كنار مقتل شهيده ناهيد فاتحي كرجو زانو مي‌زند و گريه مي‌كند و مي‌گويد: «به آرامش رسيدم ديگر آرزويي ندارم» شهلا دو ركعت نماز عشق مي‌خواند كنار مقتل خواهر و راز و نياز مي‌كند. نگاه من مات گل‌هاي محمدي مي‌شود كه در محل شهادت ناهيد روييده است. يادمان نرود سال‌ها پيش اينجا، انتهاي سرگرداني مادرانه سيده زينب است. ديگر از كوه به كوه گشتن، دشت به دشت آواره شدن، از سرگرداني ميانه روستاها خبري نيست. اينجا همه دنياي مادرانه و خواهرانه فاتحان هشميزي است. نمي‌دانم چه در دل محمد فاتحي كرجو مي‌گذشت، در ميانه يك دنيا ناباوري. محمد پدر شهيد مبهوت اسطوره‌اش مي‌شود؛ مبهوت همت والاي دخترش… نمي‌دانم شايد او هم چون من دوست داشت از ته دلش فرياد بزند. پدر مرور مي‌كند بي‌پناهي فرزند را، آن لحظه كه دخترش پناه مي‌جست و او نبود تا كمك حالي براي فرزندش باشد.

فاتح هشميز

آري غريو الله‌اكبر ناهيد را كوه‌هاي سر به فلك كشيده هشميز خوب به خاطر دارد. آن زمان كه قلب زمين مي‌شود مأمن و بستر هميشگي‌اش. ناهيد تكليف ارادتش به ولايت فقيه را به نيكي ادا نمود. او بر عهدي كه با خدا بسته بود پايدار ماند. لحظه‌اي سستي و تعلل به خود راه نداد. اينجاست كه بايد بياموزيم از سميه‌هاي صدر اسلام و پس از آن كه با شجاعت پاي اعتقادات و آرمان‌هايشان ايستادند.
اينجا هشميز است و فاتحش شهيده‌اي است به نام ناهيد فاتحي كرجو… روستا را با تمام غربتش ترك مي‌گوييم…

کلمات کلیدی

  • جبهه کردستان
  • جبهه پایداری
  • سمیه کردستان,شهیده ناهید فاتحی کرجو
  • برگرفته ازسایت شهید آوینی

مطالب مرتبط

2 نظر »
بر سر سفره احسان اباعبدالله الحسین(ع)
ارسال شده در 11 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در اخبار استان

 

 

ظهر عاشورا است.طبق روال سالهای گذشته به سوی منزل حاج محمود به راه می افتم خانه حاج محمود سفره احسان ابا عبدالله گسترده اند.سر سفره چندین بار پر و خالی می شود.روزهای عاشورا در سرد رود ،سفره های زیادی از میهمانان پذیرائی می کنند.ولی نمی دانم چرادوست دارم سر سفره حاج محمود بنشینم.او این سفره را سالهای سال در روزهای عاشورا پهن می کند.

تا اینکه در عملیات کربلای 5 شهید حاج محمود ادیب مهر برای همیشه بر سر خوان احسان ابا عبدالله الحسین(ع) مهمان می شود.(کتاب روز های بیاد ماندنی ،احد فتح الله زاده سرد رودی،ص 128)

روحش شاد ویادش گرامی باد.

نظر دهید »
پرتویی از نور ولایت
ارسال شده در 9 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در کلام بزرگان

 

 

 

رهبرفرزانه انقلاب در دیدار با نخبگان جوان علمی کشورفرمودند:

در اسلام بر خلاف دنیای غرب ، کسب علم و پیشرفت در میدان های علمی ملازم با کسب فضیلت و ارتقای معرفت دینی است، لذا نخبگان علاوه بر فعالیت در میدان های علمی باید هدف خود را اعتلای انسانیت، عدالت وفضیلت در جامعه قرار دهند.

1 نظر »
یابن الحسن ادرکنی
ارسال شده در 8 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در پیامک هایی راجع به امام زمان-عج الله تعالی فرجه الشریف

 

دیگر شده ام دچار وسواس بیا

بد جور به عصر جمعه حساس بیا

گفتی به عموی خود ارادت داری

این بار قسم به عباس بیا

1 نظر »
كودكان و نوجوانان عاشورايي
ارسال شده در 7 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در مناسبت ها

كودكان و نوجوانان عاشورايي

 

در واقعه عاشورا، كودكان و نوجوانان هم‏پاي بزرگ‏سالان، نقش مؤثري ايفا كردند كه در سه جنبه قابل بررسي است:‌


الف)‌ زنده نگه داشتن ياد عاشورا


شهادت و اسارت كودكان و نوجوانان در كربلا، دلِ سنگ را مي‏شكند و ديده هر خشك‏چشمي را تر مي‏كند و اين مسئله، سبب زنده نگه داشتن ياد و خاطره عاشورا مي‏شود.‌


ب)‌ هدايت گنه‏كاران


شهادت كودكان و نوجوانان سبب هدايت گنه‏كاران مي‏شود؛ زيرا عواطف آنها را برمي‏انگيزد و آنها را متأثر مي‏سازد و اشكشان را جاري مي‏كند.‌ آشكار است كه اشك چشم، آلودگي‏هاي دل را شست‏وشو مي‏دهد و هنگامي كه اين مسئله تكرار شود، سرانجام، چشم دل او باز مي‏شود و چراغ پر فروغ هدايت و كشتي نجات را مي‏بيند و به آن‏سو حركت مي‏كند.‌


ج)‌ پيام‏رساني نهضت عاشورا


كودكان و نوجوانان عاشورا يا جنگيدند و به شهادت رسيدند يا به اسارت درآمدند.‌ در هر صورت پيام نهضت عاشورا را به مردم رساندند.‌



الف)‌ علي اصغر عليه السلام


يكي از فرزندان امام حسين عليه السلامنوزاد شيرخواري بود كه از تشنگي در روز عاشورا بي‏تاب شده بود.‌ امام خطاب به زينب عليه‏السلامگفت:‌ فرزندم را بياور تا او را ببينم.‌ هنگامي كه حضرت علي اصغر را در آغوش گرفته بود، تيري از كمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم علي اصغر را دريد.‌ امامحسين عليه السلامخون گلوي او را گرفت و به آسمان پاشيد.‌


ب)‌ رقيه


دختر سه يا چهار ساله اباعبداللّه‏الحسين عليه السلاماست كه در سفر كربلا، همراه اسيران اهل‏بيت قدس سرهمابود و در شام، شبي، پدر را به خواب ديد و پس از بيدار شدن بسيار گريست و بي‏تابي كرد.‌ خبر به يزيد رسيد.‌ به دستور او، سر مطهر امام را نزد او بردند.‌ رقيه از اين منظره، بيشتر ناراحت و رنجور شد و در خرابه شام (‌كه اقامت‏گاه موقت اهل‏بيت قدس سرهمابود)‌ جان داد.‌


ج)‌ محمدباقر عليه السلام


تنها فرزند امام سجاد عليه السلامبود.‌ مادر بزرگوارش، فاطمه دختر امام حسن مجتبي عليه السلام معروف به ام عبدالله است.‌ در كربلا، سه سال و نيم بيشتر نداشت و حوادث خونين عاشورا و دوران اسارت را در حافظه خويش ثبت كرد.‌


د)‌ قاسم بن الحسن


نوجواني نابالغ بود كه روز عاشورا در كربلا حضور داشت.‌ وي فرزند امام‏حسن عليه السلامبود و برخي، مادرش را رمله و برخي نفيله مي‏دانند.‌ وي با اصرار زياد، عمويش حسين عليه السلامرا راضي كرد تا به ميدان برود.‌

حميد بن مسلم مي‏گويد:‌

در گير و دار جنگ بوديم كه ديدم پسركي به سوي ما مي‏آيد كه چهره‏اش همانند پاره ماه بود.‌ در دستش، شمشير و در تنش، پيراهن و اِزاري بود و نعليني پوشيده بود كه بند يكي از آن دو پاره بود و فراموش نمي‏كنم كه آن بند كفش پاي چپش بود.‌ عمرو بن سعيد بن نُفَيل اَزْدي چون او را ديد، گفت:‌ «‌به خدا سوگند!‌ اكنون بر او حمله مي‏برم.‌»‌ به او گفتم:‌

«‌سبحان الله!‌ تو از اين كار چه هدفي داري؟ همان كساني كه دور او را گرفته‏اند و حتي يك نفر از ايشان را باقي نمي‏گذارند، او را كفايت مي‏كنند.‌»‌ گفت:‌ «‌به خدا سوگند!‌ من بر او حمله خواهم كرد»‌.‌ سپس بر او حمله كرد و پيش از آنكه اين نوجوان روي برگرداند، باشمشير چنان بر سرش كوبيد كه فرقش شكافته شد.‌ پسرك با صورت به زمين افتاد و فرياد زد:‌ «‌اي عمو جان!‌»‌ و با اين كلمه از حسين عليه السلامياري خواست.‌

در زيارت ناحيه مقدسه درباره وي چنين آمده است:‌

سلام بر قاسم، پسر امام حسن عليه السلام ، آن نوجواني كه دشمن فرقش را شكافت و لباس جنگي‏اش را ربود.‌ آن‏گاه كه عمويش، حسين عليه السلامرا به كمك طلبيد و او مانند بازِ تيزپروازي بر بالين او حاضر شد.‌ در اين هنگام، امام فرمود:‌ «‌از رحمت خدا دور باشند قومي كه تو را كشتند.‌ آنان كه جد و پدر بزرگوار تو در روز قيامت، دشمنشان است.‌

سپس حسين عليه السلام ، پيكر او را از زمين برداشت و به سينه چسبانيد و به جانب خيمه‏ها برد، درحالي‏كه پاهاي آن نوجوان، به زمين كشيده مي‏شد و در كنار فرزند جوانش، علي اكبر و ديگر شهيدان خاندان خويش بر زمين نهاد.‌


ه)‌ عبد اللّه‏ بن حسن بن علي عليه السلام

 
وي نوجوان 1‌1‌ ساله و فرزند امام حسن مجتبي عليه السلامبود كه روز عاشورا وقتي ديد سيد الشهدا عليه السلام بر زمين افتاده است، براي دفاع از عموي مظلومش به سوي ميدان شتافت و جنگيد و عده‏اي را كشت و با تيغ بحر بن كعب به شهادت رسيد.‌ برخي هم نقل كرده‏اند حرمله با شمشير، دست او را كه در آغوش عمويش حسين عليه السلام قرار گرفته بود، بريد و همان‏جا شهيدش كرد.‌


و)‌ عون بن عبدالله


عون، فرزند حضرت زينب عليه‏السلامدر كربلا و روز عاشورا همراه مادرش، حضوري فعال داشت و به شهادت رسيد.‌ اين نوجوان شجاع نزد امام آمد و با اصرار مادرش، حضرت اجازه فرمود كه به ميدان برود .‌ وي شماري از دشمنان را به هلاكت رساند و سرانجام به شهادت رسيد.‌ رجزي كه در ميدان جنگ خواند، چنين بود:‌ «‌اگر مرا نمي‏شناسيد من پسر عبداللّه‏ جعفرم، همان كه در بهشت با دو بال پرواز مي‏كند.‌.‌.‌»‌

در زيارت ناحيه مقدسه آمده است:‌

سلام بر عون فرزند عبداللّه بن جعفر، همان پرواز كننده در بهشت، هم‏پيمان ايمان، ياور خداي رحمان و تلاوت كنندگان قرآن.‌ خداوند، قاتل او عبدالله بن قطبه طايي تيهاني را لعنت كند.‌


ز)‌ محمد بن عبداللّه‏


محمد بن عبداللّه‏ بن جعفر نيز شجاعانه قدم به ميدان گذاشت و خود را معرفي كرد و در يك نبرد سنگين، سه سوار و هجده پياده از دشمنان خدا را به دوزخ فرستاد و سرانجام به شهادت رسيد.‌

در زيارت ناحيه مقدسه آمده است:‌

سلام بر محمد بن عبدالله بن جعفر كه جايگاه جدش را در بهشت ديد و پس از برادرش،به شهادت رسيد و نگه‏دار بدن برادر بود.‌ خداوند، قاتل او عامر بن نهشل تميمي را لعنت كند.‌


ح)‌ طفلان مسلم


محمد و ابراهيم، دو فرزند مسلم بن عقيل بودند كه در حادثه كربلا اسير شدند.‌ ابن زياد دستورداد آن‏دو را زنداني كردند.‌ اين دو نوجوان نابالغ، مدت يك سال در زندان بودند.‌ سپس با كمك مشكور، پيرمرد زندان‏بان كه هوادار اهل‏بيت قدس سرهما بود، شبانه از زندان گريختند.‌ شب به خانه زنيپناه بردند كه شوهرش در سپاه ابن‏زياد بود.‌ حارث، آن دو راكنار رود فرات برد و بي‏رحمانه سراز تنشان جدا كرد.‌ پيكرشان را نيز در فرات افكند و سرهاي آن دو را براي دريافت جايزه نزد بن‏زياد برد.‌


ط)‌ عمرو بن جُناده انصاري

از شهيدان نوجوان كربلا است كه پدرش در ركاب سيدالشهدا عليه السلامشهيد شد.‌ او هنگامي كه خواست به ميدان برود، امام فرمود:‌ «‌پدر اين جوان كشته شد، شايد مادرش راضي نباشد كه به يدان رود.‌»‌ گفت:‌ «‌مادرم دستور داده كه به ميدان بروم و لباس جنگ بر من پوشانده است.‌»‌ او كه 9 يا 1‌1‌ ساله بود، به ميدان رفت و رجز خواند و جنگيد تا كشته شد.‌ نام او در زيارت ناحيه قدسه آمده است.‌

 

ي)‌ عبداللّه‏ بن مسلم


عبداللّه‏، فرزند مسلم بن عقيل، نوجواني بود كه همراه دايي و مادرش در كربلا حضور داشت.‌

مادر او رقيه، دختر علي عليه السلاماست.‌ عبداللّه‏ در روز عاشورا، با اجازه امام‏حسين عليه السلامبه ميدان نبردرفت و اين رجز را خواند:‌ «‌امروز پدرم، مسلم و جواناني را كه در راه دين رسول خدا صلي الله عليه و آلهشهيد ده‏اند، ملاقات مي‏كنم.‌»‌ عبدالله شماري از مردان جنگيِ دشمن را در سه حمله از پاي درآورد و
سرانجام به دست عمرو بن صُبَيح صيداوي و اسد بن مالك به شهادت رسيد.‌

 

ك)‌ محمد بن مسلم


نوجواني 1‌2‌ يا 1‌3‌ ساله بود كه روز عاشورا در كربلا با امام حسين عليه السلامشهيد شد.‌ پس از شهادت بدالله بن مسلم، جوانان بني‏هاشم به طور دسته‏جمعي، بي‏اجازه بر دشمن حمله كردند.‌

امام حسين عليه السلامفريادي كشيد و آنان را از حمله گروهي بازداشت و با صدايي رسا فرمود:‌ «‌اي پسر موهاي من!‌ براي مرگ، شكيبا باشيد.‌»‌ جوانان اهل‏بيت، دست از حمله برداشتند و بازگشتند، لي در اين فاصله، محمد بن مسلم (‌فرزند ديگر مسلم بن عقيل)‌ به دست ابومرهم اَزْدي و لقيط ن اَياس جُهَني به شهادت رسيد.‌


ل)‌ عمرو بن الحسن


از فرزندان امام حسن عليه السلاماست كه در كربلا حضور داشت و پس از حادثه اشورا اسير شد.‌ نقل ده است روزي يزيد به او گفت:‌ «‌آيا با پسرم عبدالله كشتي مي‏گيري؟»‌ عمرو بن الحسن گفت:‌

«‌نيرويي براي كشتي ندارم، ولي يك چاقو به من و يك چاقو هم به پسرت بده تا با هم بجنگيم.‌

اگر او مرا كشت، من به جدم، رسول‏خدا صلي الله عليه و آلهو پدرم، علي بن ابي‏طالب عليه السلاممي‏پيوندم و اگر من او ا بكشم، او به جدش، ابوسفيان و پدرش، معاويه خواهد پيوست.‌»‌ يزيد گفت:‌ «‌اين خويي است كه من مي‏شناسم.‌.‌.‌»‌.‌

 

نظر دهید »
خاک، خون شد...
ارسال شده در 7 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در مناسبت ها

 

خاک کربلا در دست پیامبر اسلام

ام ّسلمه می گوید: شبى رسول خدا را دیدم که خاک آلود و با موهاى ژولیده اند و دردست خود چیزى دارد. عرض کردم: یا رسول اللّه چرا شما را بدین وضع می بینم .حضرت فرمود : مرا به محلي در عراق كه نامش كربلاست بردند و مقتل فرزندم حسين و جماعتي از فرزندان اهل بيتم را نشانم دادن و اينك آن خونها در دست من است و من پاره اي از خونها را جمع كردم دست خود را به سوي من باز كرد و فرمود  اينها را بگير و محفوظ نگاهدار  در شیشه اى نهادم و سر آن را بستمو محفوظ داشتمچون حسین از مکّه به طرف عراق حرکت کرد هر صبح و شب من شیشه را میگرفتم و می بوییدم و براى مصیبت آن حضرت می گریستم چون روز عاشورا شد، همان روزى که حسین در آن روز  شهید گشت، من در آن شیشه نگاه کردم دیدم تبدیل به خون تازه شده است .بحارالانوار، ج 44، ص 242-247واکنون پس از 1400سال این واقعه تکرار گردیده است.این عکس مربوط به موزه ای است که در کربلاء در نیمه شعبان افتتاح گردیده است وروز عاشورای امسال  خاک متبرک قبر مطهر حضرت ابا عبد الله الحسین (ع) تبدیل به خون شده است .

1 نظر »
نخستین نشست اعضای شورای علمی - پژوهشی استان مرکزی
ارسال شده در 6 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در اعياد ووفيات

 

عصر روز چهارشنبه مورخ 1/9/91نخستین جلسه اعضای شورای علمی، پژوهشی استان مرکزی به ریاست مدیر محترم حوزه های علمیه خواهران استان حجت الاسلام والمسلمین جناب آقای زارع و هفت تن از اعضا ی شورا برگزار شد. در این جلسه ، مباحث مختلفی در خصوص امور پژوهشی مدارس علمیه مطرح گردید واعضا نظرات خود را به بحث وگفتگو گذاشتند.ازجمله مباحث مورد گفتگو ؛فعالیت های پژوهشی  که لازم است در مدارس انجام شودمانند برگزاری دوره های تخصصی آموزش پژوهش برای طلاب، ارائه موضوعات جدید میدانی ومورد نیاز استان مانند تجمل گرایی و..تجلیلی شایسته از پژوهشگران برتر استان در هفته پژوهش ..این جلسه که حدودیک ساعت ونیم به طول انجامید مصوباتی رابه همراه داشت .

نظر دهید »
جلسه فارغ التحصیلان مدرسه علمیه فاطمة الزهرا(س) ساوه
ارسال شده در 6 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در اعياد ووفيات

 

به گزارش خبر نگارمدرسه فاطمة الزهرا (س) ساوه در تاریخ 1/9/91

همزمان بافرا رسیدن ماه محرم وضرورت تبلیغ در این ایام ، حجت الاسلام والمسلمین رضازاده درحوزه علمیه فاطمة الزهرا(س) حضور یافتند ومطالبی را پیرامون هدایت ، تبلیغ ، امر به معروف ونهی از منکر بیان داشتند .

حجت الاسلام رضازاده در این مراسم گفت : اسلام بواسطه حسن خلق پیامبر اکرم (ص) وحمایت حضرت خدیجه (س) عزت یافت وطولی نکشید که به دلیل مخا لفت با اسلام ، فرزندان پیامبر اسلام (ص) را به شهادت رساندند .

وی افزود : زنان نمونه ای در طول تاریخ دیده می شوند که موجب بیرون آمدن اسلام از غربت شدند که اگر این زنان حضور نمی یافتند اسلام غریب می ماند .

حجت اسلام رضا زاده در ادامه ضمن ضرورت تبلیغ وحضور پررنگ طلاب در جامعه گفت : امروز جامعه ما تشنه معنویت است وما وظیفه داریم که از بیراهه رفتن افراد جلوگیری کنیم .

وی در پایان کتابهایی را که مناسب تبلیغ می دانستند برای طلاب معرفی نمودند : بررسی مسائل تربیتی جوانان دکتر حاجی آبادی ، مجله مبلغان ، کیمیای محبت وسایت تخصصی تبلیغ

 

نظر دهید »
پیامبران در کربلا
ارسال شده در 2 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در مناسبت ها

پیامبران خدا و سرزمین نینوا

 

 

 

 

حضرت آدم در کربلا

پس از آنکه آدم به زمین گام نهاد؛ حوا را نیافت و به سراغ او به این سوی و آن سوی رفت تا به زمین کربلا رسید. پایش مجروح شد، احساس غربت وجود وی را فرا گرفت و خون از پای او جاری شد؛ سر به آسمان برداشت و به درگاه الهی عرضه داشت:

«إلهی هَل حدث منّی ذنب آخر فعاقبتنی به؟»

ندا رسید: «لکن یقتل فی هذه الأرض ولدک الحسین ظلماً»

آدم پرسید: «یا رَبّ أَ یَکُونُ الحُسَین نَبیّاً»

ندا رسید: «خیر، او فرزند زاده پیامبرخاتم صلی الله علیه وآله است».

آدم پرسید قاتل او کیست؟ ندا رسید: قاتل او مردی است به نام یزید، که او مطعون و مطرود اهل آسمان‏ها و زمین است.

آدم به جبرئیل گفت: اکنون وظیفه من چیست؟ جبرئیل گفت: یزید را نفرین کن. آدم چهار مرتبه بر یزید لعن فرستاد و از آن مکان دور شد که به قدرت الهی به عرفات رسید و همسر خود را یافت.

 

بحارالأنوار، ج 44، ص 242

***************************************************

حضرت ابراهیم و کربلا

یک زمان عبور حضرت ابراهیم علیه السلام از سرزمین کربلا افتاد. آن حضرت سوار بر اسب بودند، ظاهراً آثار مصیبت‏های سیّدالشهداء بر آن حیوان آشکار شد و صیحه‏ای کشید و با سر به زمین افتاد و بر اثر آن حضرت ابراهیم علیه السلام زمین خورد و سرش شکست. آنگاه برخاسته و بدرگاه خداوند عرضه داشت، بار الها خطائی از من سر زده که اینگونه مجازات می‏شوم؟

جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا ابراهیم از تو گناهی سر نزده است!

لکن هنا یَقتل سِبط خاتَم النَّبیین و خاتَم الوَصیین فسال دمک موافقا لدمه.

چون در اینجا نوه پیامبر آخر الزمان صلی‏الله‏علیه‏وآله و فرزند خاتم الوصیین امیرالمؤمنین علیه‏السلام به شهادت می‏رسد، پس خون تو ریخت تا موافق با خون آن مظلوم شود. آنگاه جبرئیل از مصائب کربلا گفت و حضرت ابراهیم علیه السلام بر مظلومیت فرزندش گریست.

کشکول النور ج 1 ص 136

 

حضرت اسماعیل در کربلا

گوسفندان حضرت اسماعیل، پسر ابراهیم خلیل الرحمان، در کنار شط معروف فرات مشغول چریدن بودند که چوپان آن حضرت اعلام کرد: رمه از خوردن آب خودداری می‏کند. اسماعیل راز آن را از خداوند متعال جویا شد.

ندا رسید: ای اسماعیل، راز آن را از یکی از گوسفندان خود بخواه که به قدرت خدا پاسخ خواهد داد. وقتی اسماعیل از گوسفندی جویا شد، آن حیوان با زبان فصیح پاسخ داد: به ما خبر داده‏اند که در اینجا فرزندت حسین تشنه کام کشته خواهد شد، ازاین رو از این نهر- احتمالاً نهر معروف علقمه باشد- آب نمی‏خوریم.

«بلغنا أنّ ولدک الحسین علیه السلام سبط محمد یقتل هنا عطشاناً فنحن لا نشرب من هذه المشرعة حزناً علیه».

اسماعیل عرضه داشت: «أللّهُمَّ الْعَنْ قاتِلَ الحُسین علیه السلام »

 

بحارالانوار، ج 44، ص 243، باب 30

***************************************************

باد و سليمان عليه السلام

سليمان بر بساط خود، در آسمان در حال حرکت بود ناگهان، باد به جنب‌و جوش افتاد و بساط سليمان از   کنترل وي خارج شد سليمان عليه السلام تعجب کرد و وحشت و اضطرابي عجيب، سراپاي او را فرا گرفتپرسيد: چه شده است؟

باد جواب داد: ما به قتل‌گاه حسين عليه السلام رسيده‌ايم
سليمان پرسيد: حسين عليه السلام
کيست؟
باد گفت: او فرزند علي بن ابي‌طالب و دختر خاتم ‌الانبيا ـ محمد مصطفي ـ است که در اين سرزمين، به دست قومي جفاکار به قتل مي‌رسد.
سليمان پرسيد: نام قاتلش کيست؟
پاسخ داد: او ملعون زمين و آسمان‌ها است.
در اين هنگام، سليمان دست به آسمان برداشت و يزيد را لعن کرد. باد به خود آمد و بساط سليمان را برداشت و از زمين کربلا دور کرد.5

موسي و کربلا

موسي عليه السلام با «يوشع‌بن نون» در راه بودند که ناگهان، نعلين موسي پاره شد و خاري در پايش فرو رفت و خون از آن جاري شد  موسي رو به آسمان گفت: خدايا! مگر از من گناهي سر زده است که به چنين کيفري، در دنيا مبتلا مي‌شوم؟

خطاب رسيد: اي موسي! نام اين سرزمين کربلا است و در همين سرزمين، خون حسين عليه السلام ريخته مي‌شود و به دست قومي جفاکار به قتل مي‌رسد

موسي گفت: خدايا! حسين کيست؟

خطاب آمد: «او فرزند محمد مصطفي، آخرين فرستادة من، است

عرض کرد: قاتل او کيست؟ فرمود: «کسي است که ماهيان دريا و وحشيان صحرا و پرندگان هوا نيز او را لعن مي‌کنند

موسي عليه السلام نيز رو به آسمان کرد و قاتلان حسين عليه السلام را لعن و نفرين کرد و با يوشع از زمين کربلا گذشت

عيسي عليه السلام  و کربلا

عيسي عليه السلام که در جمع حواريان بود و از سرزمين کربلا مي‌گذشت ،  پس از شنيدن خبر قرار گرفتن شيري بر سر راه عابران جلو آمد و رو به شير گفت: چرا در اين راه نشسته‌اي و مانع رفت و آمد عابران هستي؟

حيوان به زبان آمد و گفت: يا نبي‌الله! نمي‌گذاريم از اين‌جا بگذريمگر آن که بر يزيد، قاتل حسين، لعن کني

عيسي عليه السلام پرسيد: قاتل او کيست؟

شير گفت: ملعون چرندگان و پرندگان و درندگان بيابان‌ها است، به ويژه در ايام عاشورا

عيسي عليه السلام به همراه حواريان دست به آسمان برداشتو يزيد و قاتلان امام حسين عليه السلام را لعن کرد آن‌گاه شير از سر راه کنار رفت و آنان از آن سرزمين گذشتند

بحارالانوار، ج10، ص 15

 

 

 

نظر دهید »
عزاداری ویژه دهه اول محرم در مدرسه فاطمة الزهراء(س)اراک
ارسال شده در 1 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در اعياد ووفيات

 

عزاداری ویژه دهه اول محرم در مدرسه فاطمة الزهراء(س)

به گزارش خبرنگار مدرسه فاطمة الزهراء(س) اراک مراسم عزاداری سید الشهداء(علیه السلام)  سه شنبه مورخ 30/8/91در سالن اجتماعات مدرسه برگزار شد.این مراسم با قرائت دعا ومرثیه سرایی یکی از اساتید مدرسه ، خانم نسرین غلامی آغاز شد ودر ادامه طلاب از سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین میر احمدی مدیریت محترم مرکز خدمات حوزه های علمیه خواهران استان مرکزی بهره مند شدند.ایشان در ضمن سخنانشان در رابطه عاشورا گفتند: یکی از درسهایی که از قیام سید الشهداء(ع) می توان آموخت درس معرفت است. از سوی دیگر هرچقدر معرفت مابه مقام والای امام حسین(ع) بیشتر شود ،گریه کردن مابرای این مصیبت عظمی بیشتر خواهد بود.ایشان در ادامه یکی از خطبه های امام را که در رابطه با امر بمعروف ونهی از منکر است را شرح  وتفصیل دادند.

نظر دهید »
برگزاری دو ماه عزاداری در مدرسه الزهراء(س) اراک
ارسال شده در 1 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در اعياد ووفيات

 

به گزارش خبرنگار مدرسه الزهراء(س) اراک همزمان با دهه اول ماه محرم الحرام از تاریخ شنبه 28 /8/91   مراسم سوگواری و عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام ) با قرائت زیارت عاشورا  در برنامه صبحگاه همه روزه به مدت 45 دقیقه و با حضور طلاب و اساتید  این مدرسه برگزار گردید .

همچنین سخنرانی اساتید مدرسه نیز در ادامه مراسم عزاداری سبب بهره برداری بیشتر طلاب بوده است .

 

یادآور میشود مراسم انشاء الله تاپایان ماه صفر ادامه خواهد داشت

نظر دهید »
سلسله مباحث اخلاقی مدرسه الزهراء(س) با حضور نماینده ولی فقیه دراستان
ارسال شده در 1 آذر 1391 توسط آسیه اسکندری در اعياد ووفيات

درس اخلاق

به گزارش خبرنگار مدرسه الزهراء(س) در ادامه درسهای اخلاق هفتگی ، همزمان با دهه اول ماه محرم الحرام مصادف با پنجم محرم  در تاریخ سه شنبه 30/8/91با حضور ارزشمند آیت الله دری نجف آبادی ، نماینده محترم ولی فقیه در استان مرکزی و امام جمعه اراک در سالن اجتماعات  مدرسه  و با حضور کلیه طلاب و اساتید ومبلغین  این مدرسه برگزار گردید .

ایشان در ضمن سخنان خود به روایات ارزشمند از کتاب شریف بحار الانوار ، باب التوحید اشاره داشتند.

  از مباحث قابل ذکردر جلسه توجه همگانی به ارزش و اهمیت عزاداری  در زمان حاضر بود.

لازم به ذکر است: به منظور بهره برداری بیشتر ، کپی از صفحات کتاب شریف بحار از صفحات ارائه شده توسط استاد در اختیار عموم طلاب قرار گرفت

 

نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 133
  • 134
  • 135
  • ...
  • 136
  • ...
  • 137
  • 138
  • 139
  • ...
  • 140
  • ...
  • 141
  • 142
  • 143
  • ...
  • 145

آیتم ها

  • تلنگر
  • تذکری مهم در ابتدای صبح
  • مخفی کردن کرونا
  • حدیث روز
  • فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی
  • درمان کرونا
  • خوشا جانی که جانانش تو باشی
  • فرياد ابليس از نمازگزار
  • شهیدانه
  • سلام از راهه دور
  • کلام شهید
  • مداحی
  • هر روز اهل زیارت عاشورا باشیم
  • عشق که از حد گذشت شد سرگذشت
  • کلام شهید
  • کلام بزرگان
  • کلام بزرگان
  • راه پیمایی اربعین
  • تعجیل در فرج صلوات
  • چشماتو ببند

موضوعات

  • همه
  • اطلاعات عمومی
  • پیامک هایی راجع به امام زمان-عج الله تعالی فرجه الشریف
  • اعياد ووفيات
  • پیام های هفته
    • بصيرتي
  • ماه مهمانی خدا
    • کلام بزرگان
  • مناسبت ها
  • دو کلام حرف حساب
  • از قرآن برایم بگو
  • اجتماعی
  • اخبار استان
  • معاونت ها
  • جاذبه هاي گردشگري استان
  • احادیث
  • سوال
  • تغذیه
  • دلنوشته
  • خوص صلوات
  • فعالین وبلاگ
  • داستانک
  • نهج البلاغه
  • نکته های ناب
  • دانستنی های خانه داری
  • سخنرانی
  • نکات تربیتی
  • تصویر بهشت وبهشتیان
  • 313 نکته درباره ی نماز
  • نکات علمی
  • لطیفه ها و ظریفه های قرآنی
  • نقش ماهواره در زندگی
  • ایام محرم و صفر
  • نکات اخلاقی
  • خواص اذکار
  • تحلیل سیره ی حضرت فاطمه سلام الله
  • زیارت نامه
  • نماز های هرشب ماه مبارک رمضان

دریافت کد اوقات شرعی

پیچک دریافت کد ذکر ایام هفته برای وبلاگ



رتبه

    کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان