آیت الله نجابت از آیت الله سید حسن مصطفوی نقل کردند که فرمود :
یک زمانی به نجف مشرف شدم تا آقای قاضی را زیارت کنم واز محضرش استفاده کنم، ولی بر اثر بدگویی برخی طلاب جاهل می ترسیدم به محضر آقای قاضی بروم . یک روز در کنار در بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از در قبله سلطانی به حرم رفت و آمد می کردند می دیدم. یک لحظه در فکر فرو رفتم که اصلاً من برای چه به حرم آمده ام ؟ من برای ملاقات با آقای قاضی به اینجا آمده ام ولی می ترسم .
در همین اوان که نشسته بودم در این فکر بودم دیدم یک سید بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دور تا دور بدنش را نوری احاطه کرده بود چنانکه از شش جهت اندامش نوری ساطع بود ومن شیفته این آقا شدم دیدم طرف در سلطانی حرم رفت و نزد قبر ملا فتحعلی سلطان آبادی نشست . در این لحظه دیدم آن سید نورانی چیزی گفت و او نزد من آمد و کفت : آن سید می فرماید : ای کسی که اسمت حسن است ، سریره ات حسن است ، شکلت حسن است ، شغلت حسن است چرا می ترسی ؟ پیش بیا ، پیش ما بیا و نترس و ما این چنین به محضر آقای قاضی مشرف شدیم .