مثل هربار برای تو نوشتم ، دل من خون شد از این غم ،تو کجایی گل نرگس؟ و ای کاش که این جمعه بیایی، دل من تاب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره ،مگراین عاشق دلسوخته ارباب ندارد،توکجایی،توکجایی گل نرگس؟
وتو انگار به قلبم بنویسی: که چرا هیچ نگویند؟ مگر این رهبر دلسوز ،طرفدار ندارد که غریب است ؟
وعجیب است که پس از قرن وهزاره،هنوزم که هنوز است دو چشمش به راه است ومگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش زیاداست که گویند: به اندازه یک بدر علمدار ندارد.
وگویند:چرا این همه مشتاق ! ولی او سپهش یار ندارد. توخودت مدعی دوستی ومهر شدیدی ! که به هر شعرجدید زهجران وغمم ناله سرایی، توکجایی ، توکجایی گل نرگس؟
و اما حرف مولا:
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم زکنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد
وتو با چشم ودل بسته فقط گفتی که کجایی وای کاش بیایی