این روزها عجیب دلم برای آقایم می سوزد…. مهدی فاطمه را می گویم!!!
این روزها تازه به عمق غربتش پی بردم!!!
تازه فهمیدم آقایم چقدر تنهاست.این روزها ،روزهای مولایم حسین است،غریب کربلا اما….اما آقایم حسین غربتش از مهدی فاطمه کمتر بود .
آقایم حسین عباس داشت… عباسی که خود اندازه ی لشکری بود.
عباسی وفادارتر از هر بشری ،آقایم عباس داشت اما فرزندش مهدی (عج) بدون عباس مانده.
مولایم حسین زینب داشت،یار ویاور داشت هرچند 72 تن اما…. بازهم مانند مهدیش بی یار نبود.
مولای من روزها را بدون هیچ زینبی به شب می رساند.
مولایم حسین علی هایش را داشت…آقایم حتی سربازی 6ماهه ندارد***
حسین فاطمه بعد از این همه سال عزادار دارد… گریه کن دارد… اربعینش غوغایی به پا می کند.
اما فرزند غریبش مهدی… کی وکجا مجلس گریه برای آمدنش برگزار کردند؟
کی وکجا برای بی یاوری وغربتش برسر و سینه زدند؟
کی پای پیاده تا جمکرانش رفتند؟
مولایم ، از حسین هم غریب تر است.آنقدر غریب که صدای لبیکش را نمی شنویم… شده ایم کوفی .عدهای کوفی دور هم جمع شده ایم وتنهایی حسین زمانمان را نمی بینیم.
مولایم غریب است… غربتش به اندازه ایست که می ترسم نکند روزی فراموشش کنیم.
ترس دارم کربلایی دیگر رقم بخورد!!
مولای من از جدش حسین هم بی کس تر است،آنقدر بی کس که هزار واندی سال است به انتظار یافتن عباسش اشک می ریزد، خون می گرید تا مبادا کربلایی دیگر رقم بخورد.
اللهم عجل لولیک الفرج