مادر شهیدان عباس و محمد رضا بور بور
همیشه آماده بود تا یکی از فرزندانش را در راه خدا بدهد ، موقع اعزام به جبهه که شد می خواست ، عباس بماند و محمد راهی شود . نه به خاطر خودش ، عباس ازدواج کرده و فرزندی داشت که همیشه چشم به راهش بودند ، همین انتظار بود که مادر را وادار می کرد برای سلامتی او دعا کند نه شهادتش ، همین هم شد ، محمد زودتر از عباس پر کشید ، مادر دلی دریایی داشت . او می گوید : « من همیشه آماده ی شهادت فرزندانم بودم . صبح شروع کردم به قند خرد کردن . همسایه مان می پرسید چرا این قدر قند خرد می کنی ؟
گفتم که دو تا از فرزندانم جبهه هستند . اگر شهید شدند ؛ از چه کسی قند بگیرم . گفتم من آماده ام . می دانم که یکی از فرزندانم شهید خواهد شد ؛ اما هردو فرزندم شهید شدند .
مادر اما با همه ی دل تنگی با قاطعیت می گوید : از شهادت فرزندانم پشیمان نیستم ، کاش من هم لیاقت شهادت داشتم .