مرحوم شیخ رجبعلی خیاط به فرزندان علی و فاطمه علیهما السلام و سادات خیلی احترام می کرد . بارها دیده شد که دست و پایشان را می بوسید و به دیگران نیز توصیه می کرد که به سیدها احترام کنند . سید بزرگواری بود که گاه به دیدار شیخ می آمد . او به قلیان عادت داشت ، هنگامی که برای او قلیان آماده می کردند ، شیخ با اینکه اهل دود نبود ، برای اینکه سید شرمنده نشود ،نخست خودش نیِ قلیان را به لب نزدیک می کرد و وانمود می ساخت که قلیان می کشد آنگاه به سید تعارف می کرد .
یکی از دوستان شیخ نقل می کند : روزی در فصل سرما ، در محضر شیخ بودم فرمودند :
“بیا با هم برویم در یکی از محله های قدیمی تهران “
با هم رفتیم در یکی از کوچه های قدیمی ، یک دکان خرابه بود و پیرمردی از سادات محترم که مجرد بود و در آنجا زندگی می کرد و شب ها همان جا می خوابید و شغلش زغال فروشی بود .
معلوم شد شب گذشته ، کرسی آتش گرفته و لباس ها و بعضی از وسایل او سوخته بود ، شرایط زندگی آن پیرمرد بگونه ای بود که بسیاری از مردم حاضر نبودند در چنین مکانهایی حضور پیدا کنند . شیخ با نهایت تواضع نزد او رفت و پس از احوال پرسی لباس های نشسته و کثیف او را برای اصلاح و شستشو برداشت . پیرمرد گفت : آقا سرمایه ام تمام شده و نمی توانم زغال فروشی کنم . جناب شیخ به من فرمودند :
« چیزی به او بده که سرمایه ی کارش کند . »